پشت میز دونفره‌ی کنار ستون، بین دود خفه کننده‌ی سیگار کافه، بعد از حرف‌هایی که گفتنش برام سخت بود ولی حرف دلم بود. در جواب سوالش که پس به ع شیرینی بدیم؟ در حالی که نیمی از لبخندم توی دلم و نصفش روی صورتم نقش بسته بود گفتم آره.

حرفایی که میخواستم و زده بودم ولی یه جمله ته دلم موند. که؛ با این که نمیدونم چرا و چقدر و تا کجا ولی الان و توی حال استمراری 6ام آذر دلم میخواد دوست داشته باشم. که نمیدونم چرا ولی دلم خواسته برای یکی گارد‌ام و کنار بذارم و برای اولین‌باری که عقل و دلم توش اتفاق نظر دارن دلیل منفی و الکی نتراشم که "بادبان کشتی ما دل به دریا کردن است"

آسمونم آبیه با این ابر نازک جذابا

اگه آهنگ بود "شال" از دِوِیز


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها